به نام دوست
سلام
شبی از کنار کلیسای شهر کُلن در آلمان پیاده به سمت کمپ قدم میزدم؛ تنها شده بودم
و سفر به تنهایی میگذشت؛ مانند همه زندگی که تنهاییم و تصور میکنیم که تنها
نیستیم. آن شب تا دم صبح پیاده کنار رودِ «راین» رفتم و رفتم...
از آخرین خاطرات کودکی در کول مادرم تا سنِ آن شب ام را مرور کردم؛ گاهی خندیدم،
گاهی لبخند زدم، گاهی غمگین شدم و گاهی هم گریستم، ولی درون همهاش شادیِ عبرت، یاد
و ذکر موج میزد، ذکر و یاد، همواره خوب است چون نوعی عودت به گذشته است و عودت و
«عید» هم ریشه و مبارک هستند.
اما من هم برای خودم دغدغههایی دارم، آرزوهایی، رویاهایی برای آینده...
امسال میخواستم در مسیر پیاده از طالقان به گَردونکوه، به سمت قلههای «ستاره»،
«مِناره»، «خِرسان»ها تا قله «عَلَمکوه» از خطرأس بروم و از سمت کلاردشت پایین
بیایم... ولی ترسیدم
عمری باشد در تابستان 94 با لطف خدا و صفای شبهای سرد و سخت ولی ستاره بارانِ
کوهستان، میروم.
مستی، عشق، مرگً آگاهی و درک زیبایی، کلید واژه های زندگی، خاطرات و ذکر من است:
• مستی، روزنه هستی است و اگر مست زندگی کنی هست میشوی وگرنه گرفتار عقل که باشی،
زندگی زندان میشود. برای همه جایش به دنبال راه حل میگردی و زندگی به مسئله ای
تبدیل میشود که باید حلش کنی.
• عشق سرمنشاء مستی است و یکی از شروط اصلی انسان بودن است. عشق، زندگی را شور و
شرّ و شادی میبخشد و لحظات عمر روی موج دریایی آرام، نرم و شاد میگذرد؛ درخت،
درخت میشود صدای این جیرجیرکها، صدا میشود؛ مادر، مادر میشود؛ همه چیز سرجای
خود مینشیند و همه را درک میکنی...
لحظه لحظه زندگی را میفهمی؛ همه حواس بیدار میشوند، آسمان، آسمان میشود، مکان،
مکان میشود و فضا، فضا میشود...
• مرگً آگاهی-آگاهیِ انسان از اینکه روزی خواهدمُرد- سرمنشاء بازی گرفتن دنیاست و
مسبب جدی نگرفتن دغدغهها، گذرا بودن و فانی شدن همه چیز جز «او»...
«مرگً آگاهی» غم را از تو میگیرد؛ به کسی که فکر میکند سرت کلاه گذاشته، میخندی؛
به کسی که برای مقام میدود یا تملق میکند لبخند میزنی و مثل کسانی که به آنها
گقتهاند تا چند روز دیگر رفتنی هستی و میبینی مهربان و باگذشت و عارف میشوند، تو
هم می فهمی چند روز دیگر -حتی ده هزار روز دیگر-باز رفتنی هستی ...
• در نهایت، «درک زیباییهای طبیعی و مصنوعی در جهان»، این مسیر تمامشدنی را
زیباتر میکند، طبیعتی زیبا، شبی در کوهستانی پر از ستاره و شهابباران، حتی،
تابلوی نقاشیِ ونگوگ، یا عکس «اشک گاو» کیارستمی، فرقی نمیکند همه زیبا هستند و تو
را به عالمی پر از حضوری خاص میبرند. چهار فصل طبیعت، سفر به سرزمینهایی با اقلیم
گوناگون و زیبا، دیدن طراحی یک اتومبیل، یک ساعت، یک چیدمان، یا حتی رقصی زیبا...
نگاهکردن به چهره یک زیبارو و یا یک چشم دلربا، گوشدادن به یک موسیقی زیبا و
دلنشین، لمس کردن مخمل گل سنگی سبز کنار چشمه ای دور، لمس یک حریر نرم، بوکردن
گلِمحبوبهشب در مسیرراه، چشیدنِ طعمِ هندوانهی شیرین در افطارِ تابستانی گرم و
طولانی... همگی نشانه قدردانی از خالق برای درک زیبایی است...
اگر کسی اهل دل باشد برای او، طعم نماز صبح یا مغرب در ایوان قدیمی خانه پدری و درک
حضور دوست در نماز و سجده نیمهشب و اشک چشمی از حضورش زیبا میشود.
آری برای اهل دل، همه چیز زیباست...
سیّد بهشید حسینی